سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ستمکار را چنین سوگند دهید ، اگر بایدش سوگند دادن : که او از حول و قوت خدا بیزار است ، چه او اگر به دروغ چنین سوگندى خورد در کیفرش شتاب شود ، و اگر سوگند خورد به خدایى که جز او خدایى نیست در کیفرش تعجیل نبایست چه او خدا را یگانه دانست . [نهج البلاغه]

سایه روشن

 
 
بابایی ، هنوز شیمیایی اذیتت می کنه؟(پنج شنبه 85 مهر 27 ساعت 11:37 صبح )

 

«بابایی سلام»

هنوز داری درد می کشی، هنوز داری آمپولای حساسیتت رومی زنی، مگه دکتر نگفت که این آمپولا استخوناتو پوک می کنه، تو رو به خدا دیگه نزن، دوست ندارم صدای شکسته شدن استخوناتو تو این چند ساله ببینم، راستی از اون 100 تا ترکشی ( بیش تر از این حرفاست، واسه رندیش گفتم صدتا) که توی بدنتن چه خبر؟ شنیدم جا خوش کردن و قصد ندارن حالا حالاها بیرون بیان، هنوز اون 3، 4 تا ترکشی که کنار رگای عصبی بودن سرجاشونن، هنوز اذیتت می کنن و نمی ذارن شبا مثه بقیه آدما ساعت 10 یا 11 بخوابی، من که می دونم بعد از این که سر داداش و آبجی داد می زنی و سر یه موضوع الکی سریع عصبانی می شی تندی پشیمون می شی و از خدا طلب شهادت می کنی، بابا من که می دونم اینا به خاطر داروایی که مصرف می کنی، میگن اعصاب رو داغون می کنه ولی خوب چیکار کنی، نخوری که از زور درد نمی تونی بری واسه زن و بچه ات یه لقمه نون در بیاری و با عزت زندگی کنی، بعدش هم قسطاتت کی می ده، مامان می گفت حداقل 4 سال طول می کشه تا قسطامون تموم بشه.

 آخه بابا چرا؟ چرا رفتی جبهه؟ رفتی به خاطر خدا؟ رفتی که از کشور دفاع کنی؟ خاک میهنت رو ناموست می دونستی؟ داداشت و رفیقات رفتن، تو هم می خواستی مثه اونا پرواز کنی؟ به چه قیمت؟ یه نگاهی به دور و ورت بنداز، پست و مقاما رو کسای دیگه گرفتن و شما پله ترقی اونا شدین و یا جوونای ژیگول و ولگرد رو می بینی؟ تو و امثال تو از دید اونا یه مش جوون احساسی دهه شصتی هستین که دنیای اونا رو خراب کردین، آخه چرا؟ کسی دیگه شما رو دوست نداره، حتی مسئولین، یادت رفیقتو که رفته بود به خاطر عوارض جبهه درصد جانبازیش رو زیاد کن 10 درصد ازش کم کرده بودن. راه به راه منت سرتون می ذارن  که آره فلان تسهیلات برای جانبازان گذاشتیم، خلاصه باید قدر شماها که ثمره و جگرگوشه این انقلاب رو هستین رو دونست، وقتی می ری سراغش می گن، بابا چه خبر، چقدر عجله دارین،‏چند ماه دیگه تازه دستور العملش می یاد.

راستی بابا، چند روز پیش یکی رو توی تاکسی دیدم مثه تو شیمیایی بود و به خاطر تغییر فصل حالش خیلی خراب بود، بنده خدا عوارض شیمیایی یه دفعه ای معلوم شده بودن و کف دستاش چاکای خیلی عمیقی شده بود. واسه این که داروهاش به خاطر پلمپ شدن ناصر خسرو دیگه گیر نمی یاد حسابی شاکی بود، می گفت بنیاد گفته چند ماه دیگه نوبتت می شه بری کمیسیون و چند ماه دیگش جواب می یاد و بعدش هم می تونی بیایی از تسهیلات استفاده کنی. با آه و ناله ادامه داد: آخه من تا 4 یا 5 ماه دیگه از کجای بیارم داروهای گرون قیمت و کمیاب رو بخرم و یا اصلا تا اون موقع من زنده می مونم. شروع کرد به گریه کردن و یه کم جلوترش هم پیاده شد.

آره بابا، تو به خاطر خدا و به خاطر دفاع از ناموست که خاک میهنته رفتی ولی خدا وکیلی چند درصد حقت رو تا حالا دادن؟ تعارف نکن 20 درصد ناقابل، اصلا بیا یادگاریای جبهه که هنوز باهاتن رو بشمریم 1- پاره گی معده و روده 2- شکسته شدن دنده های پهلوی و جوش خوردن توی گوشت بدنت 3- شیمیایی 4- بیش از  100 تا ترکش قد و نیم قد توی بدنت 5- موج گرفتگی بر اثر انفجار 6- پاره شدن پرده گوش بر اثر انفجار و چند تا عوارض دیگه که توی همین چند ساله رو می شن. بابا من این نظام رو دوست دارم اما بیش تر از اون تو رو دوست دارم پس حق دارم اگه شاکی باشم.



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?