«بابایی سلام»
هنوز داری درد می کشی، هنوز داری آمپولای حساسیتت رومی زنی، مگه دکتر نگفت که این آمپولا استخوناتو پوک می کنه، تو رو به خدا دیگه نزن، دوست ندارم صدای شکسته شدن استخوناتو تو این چند ساله ببینم، راستی از اون 100 تا ترکشی ( بیش تر از این حرفاست، واسه رندیش گفتم صدتا) که توی بدنتن چه خبر؟ شنیدم جا خوش کردن و قصد ندارن حالا حالاها بیرون بیان، هنوز اون 3، 4 تا ترکشی که کنار رگای عصبی بودن سرجاشونن، هنوز اذیتت می کنن و نمی ذارن شبا مثه بقیه آدما ساعت 10 یا 11 بخوابی، من که می دونم بعد از این که سر داداش و آبجی داد می زنی و سر یه موضوع الکی سریع عصبانی می شی تندی پشیمون می شی و از خدا طلب شهادت می کنی، بابا من که می دونم اینا به خاطر داروایی که مصرف می کنی، میگن اعصاب رو داغون می کنه ولی خوب چیکار کنی، نخوری که از زور درد نمی تونی بری واسه زن و بچه ات یه لقمه نون در بیاری و با عزت زندگی کنی، بعدش هم قسطاتت کی می ده، مامان می گفت حداقل 4 سال طول می کشه تا قسطامون تموم بشه.
آخه بابا چرا؟ چرا رفتی جبهه؟ رفتی به خاطر خدا؟ رفتی که از کشور دفاع کنی؟ خاک میهنت رو ناموست می دونستی؟ داداشت و رفیقات رفتن، تو هم می خواستی مثه اونا پرواز کنی؟ به چه قیمت؟ یه نگاهی به دور و ورت بنداز، پست و مقاما رو کسای دیگه گرفتن و شما پله ترقی اونا شدین و یا جوونای ژیگول و ولگرد رو می بینی؟ تو و امثال تو از دید اونا یه مش جوون احساسی دهه شصتی هستین که دنیای اونا رو خراب کردین، آخه چرا؟ کسی دیگه شما رو دوست نداره، حتی مسئولین، یادت رفیقتو که رفته بود به خاطر عوارض جبهه درصد جانبازیش رو زیاد کن 10 درصد ازش کم کرده بودن. راه به راه منت سرتون می ذارن که آره فلان تسهیلات برای جانبازان گذاشتیم، خلاصه باید قدر شماها که ثمره و جگرگوشه این انقلاب رو هستین رو دونست، وقتی می ری سراغش می گن، بابا چه خبر، چقدر عجله دارین،چند ماه دیگه تازه دستور العملش می یاد.
راستی بابا، چند روز پیش یکی رو توی تاکسی دیدم مثه تو شیمیایی بود و به خاطر تغییر فصل حالش خیلی خراب بود، بنده خدا عوارض شیمیایی یه دفعه ای معلوم شده بودن و کف دستاش چاکای خیلی عمیقی شده بود. واسه این که داروهاش به خاطر پلمپ شدن ناصر خسرو دیگه گیر نمی یاد حسابی شاکی بود، می گفت بنیاد گفته چند ماه دیگه نوبتت می شه بری کمیسیون و چند ماه دیگش جواب می یاد و بعدش هم می تونی بیایی از تسهیلات استفاده کنی. با آه و ناله ادامه داد: آخه من تا 4 یا 5 ماه دیگه از کجای بیارم داروهای گرون قیمت و کمیاب رو بخرم و یا اصلا تا اون موقع من زنده می مونم. شروع کرد به گریه کردن و یه کم جلوترش هم پیاده شد.
آره بابا، تو به خاطر خدا و به خاطر دفاع از ناموست که خاک میهنته رفتی ولی خدا وکیلی چند درصد حقت رو تا حالا دادن؟ تعارف نکن 20 درصد ناقابل، اصلا بیا یادگاریای جبهه که هنوز باهاتن رو بشمریم 1- پاره گی معده و روده 2- شکسته شدن دنده های پهلوی و جوش خوردن توی گوشت بدنت 3- شیمیایی 4- بیش از 100 تا ترکش قد و نیم قد توی بدنت 5- موج گرفتگی بر اثر انفجار 6- پاره شدن پرده گوش بر اثر انفجار و چند تا عوارض دیگه که توی همین چند ساله رو می شن. بابا من این نظام رو دوست دارم اما بیش تر از اون تو رو دوست دارم پس حق دارم اگه شاکی باشم.
چند روز پیش که خونه یکی از آشناهامون رفته بودیم از سر بیکاری با بچه آشنامون سر صحبت رو باز کردم و از کارایی که توی تابستون کرده بود پرسیدم، شروع کرد از مهارتاش گفتن، ازش پرسیدم به کدومش علاقه داری با لهن جالبی گفت هیچ کدوم، پرسیدم چرا؟ گفت به زور بابام رفتم و می دونم یه ماه دیگه هر چی توی تابستون یاد گرفتم فراموشم می شه دوست داشتم برم طراحی اما بابام گفت از این کارا خوشم نمی یاد؛ واقعا چقدر جالبه هی خودمون رو به این ور اون ور می زنیم تا بچه مون خوشبخت بشه و چیزی کم نداشته و با دست پر به سراغ آینده اش بره اما بچه از این تلاش هیچ سودی نبره و به قول خودمونی: همه اش باد هوا بشه.
خیلی از ما با واژه لذت بخش و دلربای اوقات فراغت آشناییم و تا اسم آومدنش میاد لب از لبام غنچه می شه و شروع به شمردن رسیدنش می کنیم، اما حیف و صد حیف که این اوقات یا با توقعات بی جا و بی ربط والدین یا بی برنامه گی از پیش از تعیین شده!!!! مسئولین ذی ربط به بطالت سیر می شه؛ حالا چرا توقع بی جا و بی برنامه گی، کافی یه نگاهی به خودمون یا اطرافیانمون بکنیم تا حساب کار دستم بیاد، والدین با این فکر که بچه شون توی جامعه آینده حرقی واسه گفتن داشته باشه و از بقیه کم نیاره، اونو به مهارتای مختلفی مثه: دست به آچار بودن، مثه علی دایی خوب کله زدن، عینهو بتهوون نواختم و با پیکاسو آشنا بودن، ماکروسافت رو هک کردن و مثه مجید مجیدی به رنگ خدا ساختن و ... تجهیز می کنن، از بی برنامه گی مسئولین هم نیاز به گفتن نیست؛ رنگ رخسار نشان از سر درون داره، هر سال دم دمای تابستون یه عده دور هم جمع می شن و واسه این که جوون و نووجون از میوه زهر ماری تهاجم فرهنگی!!!!! نکنه و بزهکار و متعاد نشه تصمیم می گیرن تا دوره های تابستونی برگزار کنن و توی اون هر چی گفتن زیاد مهم نیست اصل اینه که اوقات فراغت جوون و نووجون به هدر ندره.
یه نگاهی به اطافتون بندازین، متاسفانه هر روز داره به آمار الافا و ولگردای خیابونی اضافه می شه، خوب به تبع، به دنبالش تهاجم فرهنگی و بزهکاری و اعتیاد هم می یاد دیگه، فکر می کنین چرا این جوری می شه، نظرتون با یه مرور چیه، سایه روشن را به عنوان یه نوجوون سرتاپا از استعداد در نظر بگیرین، امتحاناتش تموم شده و تابستون رسیده، باباش واسه این که بچه اش هرزه نشه و توی آینده آدم موفقی واسه خودش باشه بدون این که از سایه روشن علاقه سنجی کنه اونو توی کلاسای کامپیوتر، زبان، کاراته ثبت نام می کنه اما نمی دونه که سایه روشن به وبلاگ نویسی علاقه داره، خوب طبیعیه که سایه روشن بعد از مدتی از این کلاسا دلزده می شه و تموم زحمتای بابای دلسوز باد هوا می شه، آخرش هم سایه روشن که دیگه کلاس نمی ره یواشکی می ره توی کوچه و با بچه هاب بد بد می گرده و هرزه می شه، مسئولین هم که باز کردن تکلیف از سرشون چند تا دوره کلیشه ای می ذارن هم نمی تونن فکری به حال سایه روشن بکنن و متاسفانه اگه یه جوون و نووجون تونست خودش رو حفظ کنه و مقاومت کنه که هیچ و گرنه می شه همون الافایی که توی خیابونا می بینیم.
فکر می کنم مرور کردن برنامه های جوون و نووجونا که شاید خودمون هم جزء شون باشیم بد نیست: صبح اول وقت ساعت 10 بعد از بیدار شدن تلویزیون روشن می کنیم و بعد از این کانال و اون کانال کردن یه فیلم سینمایی می بینیم، بعد از اون یه کم به موسیقی پاپ گوش می کنیم یه چندتا سریال می بینیم و یه 2 ساعتی با بچه ها گل کوچیک بازی می کنیم و یه فوتبال هم از شبکه سه می بینیم و آخر شب هم می ریم اینترنت و چت و دانلود کردن آهنگای جدید.
باور کنید ما مشکل تهاجم فرهنگی نداریم ما مشکل برنامه ریزی واسه بچه هامون و جوونا و نووجونا داریم، دشمن نگاه می کنه و علاقه سنجی و نیاز سنجی می کنه بعد با برنامه های مختلف به فکر تخریب ارزشا می افته، اوقات فراغت فرصتی واسه آدمه که به برنامه هایی که توی وقت معمول سال وقت انجامش رو نداره برسه و یه مقداری درون عرفانی- دینی هم که بهش بدیم کار درسته، اما نه این اوقات فراغتی که امسالش تموم شد، خلاصه چشمون آب نمی خوره سال دیگه اوقات فراغت توپ ببینیم ولی دعا می کنیم که اوقات فراغات این جوونا و نووجونا عاقبت به خیر بشه
هر سال که شب قدر و ماه رمضان که تموم می شه تازه یادمون می یاد که ای بابا ماه مبارک هم تموم شد و تازه فکر جبران می افتیم که دیره، واسه سال بعد برنامه می ریزیم که اگه خدا بخواد جبران کنیم و به فیض اکمل برسیم و باز هم همون جریان سال پیش. نمی خوام از شب قدر و فضیلت ماه رمضان بگم و بشه کلیشه ای (قصد اهانت و جسارت به دوستانی که به وظیفه دینی و عقلی و عرفیشون عمل کرده ان ندارم، چون هر که وظیفه خودش رو توی یه کاری می دونه که بدبختانه این توفیقا نصیب من نمی شه) واقع امر از این قراره که شب قدری که داشتم آماده می شدم برم مسجد محل و یه جرعه ای از طعم دلچسب و گوارای راز و نیاز و شب زنده داری رو به خورد روح هک شده ام بدم. این وجدان خبیث کنترل تلویزیون رو به دستم داد و من زدم کانال یک، مراسم احیاء یکی از هزاران مراسم شب قدر رو پخش می کرد و مداح در حال روضه خوانی و مدیحه سرایی بود و حق و الانصاف زیبا هم می خواند، برای لحظاتی هدفم رو فراموش کردم و بی اختیار نشستم پای برنامه های رسانه ملی و واسه خودم رفتم توی حس، یهو به خودم اومدم که ای بابا سایه روشن! تو که می خواستی بری مسجد محل و جرعه ای از عبادت بنوشی، پس چی شد، تو که پات پای تلویزیون بند شده و این جور که بوش می یاد قصد نداری بری مسجد. خلاصه من که خراب وجدان (البته از نوع خیرش) از جام بلند شدم و رفتم مسجد و جاتون خالی حسابی نوشیدم (خدا ببخش، ریا شد).
هر چند ریا شد ولی مقدمه خوبی واسه شروع بود، شب قدر سنتی و مدرنیته، وقتی به اون لحظه که غرق برنامه های خوب رسانه ملی شدم کم مونده بی خیال مسجد که در باب شب زنده داری توی مسجد شفارشات اکیدی شده و در کل جزء گرانبهاترین ارزشای ما مسلموناست بشم. برنامه های شبکه سیما در این شبای عزیز عالیه اما این که این برنامه ها با هدف چی و برای کی پخش می شه جای تامله؛ تا اونجا که می دونیم برنامه های عزاداری که از تلویزیون پخش می شه بیشتر برای اون آدمایی که یا خدای نکرده روی تخت بیمارستانا گیر افتاده ان ( جای داره واسه شفای همه مریضا توی این شبای عزیز دعا کنیم) یا مجبورن به خاطر شیفت کاری و در آوردن یه لقمه نون کار کنن یا سالمندان توی آسایشگاه سالمندان، حالا واسه یه جوون یا یه آدم دیگه که هیچ کدوم از موارد بالا شامل حالش نمی شه محل اعراب داره که چرا مراسم رو از رسانه ملی پی گیری بکنه و قید عبادت توی مسجد رو بزنه؟
رسانه ملی و دیگر امکانات زاده دست بشر، ناخودآگاه قدم در مسیری گذاشتن که انتهای اون به مکانیکی شدن زندگیا ختم می شه و باعث فاصله افتادن میون آدما و دور شدن از ارزشاست. تماشای برنامه های ویژه شب قدر از تلویزیون یکی از هزاران مواردیه که میون آدما و ارزشا فاصله می ندازه.
سعی کردم مختصر و مفید باشه و گرنه واسه گفتن این موارد و مشکلات یک کتاب قطورم کمه.
خیلی وقت ها که به مشکلات زندگی برمی خوریم و از سر نداری حاضری دست به هر دعایی بردادریم اول از همه از خدا می خواهیم که یه گونی پر از پول بفرسته تا بلکه بتونیم گره از مشکلاتمون باز کنیم، اما فکر می کنین تموم مشکلات با یه گونی پر از پول قابل حله، والله از این چرخ گردون بعید می دونم بذاره یه نفس راحت بکشیم.
چند روز پیش یکی از آشنایانمون که دارایی و مایملک فراوانی داشت (البته می گن از راه حلال به دست آورده) و از هر مسیری که می گذشت همه واسه اش دولا راست می شدن و حاج آقا حاج آقا می کردن و به قول ما فقیر بیچاره ها پولش از پارو بالا می رفت دار فانی رو وداع گفت و به دیار حق شتافت، مردن آدما یه خبر معمولیه و چه بسیار هر روز اعلامیه های فوت دوست و آشنا و همسایه رو روی در و دیوار می بینیم اما تویی که دوست داری مثه من خدا از آسمون یه گونی پر از پپول واسه ات بفرسته ادامه رو بخون که نوشتن امروزم از برای اونه: شنیدم بلافاصله پس از فوت بچه های اون مرحوم با چوب و چماق و دیگر تجهیزات جنگی به جون هم افتادن تا بتونن دنگ بیشتری را صاحب بشن. یاد مطلب مگس های طلایی وبلاگ کلرجی من افتادم، واقعا واسه کسب مادیات دنیایی هیچ فرقی با حیوونات نداریم و فقط فکر دریدن هم دیگه هستیم دوست عزیز این عاقبت بشر، باور کنین بچه هاش آرزو می کردن این بمیره تا به ارثشون برسن. البته آدم خوبی بود و چندتا مسجد و مدرسه هم ساخته و در کل آدم دست به خیری هم بوده ولی دنیا وفا نداره، پول خوشبختی نمی یاره، خیلی هنر کنیم آخر عاقبتمون مثه این بنده خدا بشه که حداقل توشه و خیراتی واسه آخرتمون بذاریم.
اما در مقابل سال پیش بابا بزرگم که یه آدم معمولی و از قشر متوسط رو به پایین بود فوت کرد، خدا می دونه یه شهر عزادار شدن، واسه این که اولا آدم دست به خیر بودی و خودش رو مشغول معاملات و معادلات دنیایی نمی کرد و ثانیاً موذن شهر بود و در کل همه جزء خوبی از اون چیزی ندیده بودن.
حالا خودت قضاوت کن. کدوم ارزشمنده....
بالرب القدر
در دل هوس پرواز دارم و دیگر نمی خواهم در این قید و بند این خاک باشم. دوست دارم زنجیرهای نکبت بار این کره خاکی را از پایم باز کنم و بال هایم را بگشایم و به کوه قاف دل پرواز کنم. بارها کمر به همت پرواز بستم و هر بار عضوی از این لاشه مادی پسند مرا از پرواز واداشت و هر بار عضوی از بدنم شکست.
بار پرودگار! ای مهربان تر از مادر به آدمی و ای دلسوز تر از پدر به من و ای وفادارتر از همسر به این بنده رانده شده از درگاه عبودیت، اذن پروازم ده و مرا در این گرداب متعفن رها مساز و که دگر نای ندارم و ادامه دادن در من رو به خشکیدن.
بار الها ! می دانم راهی که مصطفلی ختمی مرتبت از تو برای من هدیه آورد را به بی راهه رفتم، به فریادم رس که در این بی راهه دگر هیچ اثری از انوار درگاه الهی نمی بینم.
بار کریما ! نیک دانم که در کتاب منزل، در معجزه محمد نبی (ص) مرا از شر شیطان رجیم، آن راندهِ قسم خوردهِ مکبرِ زدرگاه امن ایزد بر حذر داشتی، من فریب خورده ام ولی اکنون به امید تبصره توبه تو گریانم و امیدوار تا مرا از این زندان تارک روح که تنها پنجره امیدبخشش لطف و رحمت توست، نجاتم دهی.
بار ایزدا ! قبول دارم که ریا کرده ام، با غیبت گوشت برادر مومن خود را به دندان کشیده ام، مراقبت از چشمان هوس باز نکرده ام، آتش دروغ گویی را در درون خود افروختم، احترام والدینم را نیک نگه نداشته ام ولی از رحمانیت و مهربانی تو بسیار شنیده ام و حال می خواهم پرواز کنم، تو را رحیم و رحمان و کریم و مستجیب دعوات و معین الضعفاء می خوانند به این اسماء عظمات قسمت می دهم به چهارده گوهرت، اذن پرواز ده.
ندا آمد ای بنده من، در دعا و توبه به روی هیچ بنده ای بسته نیست و همه می توانند پرواز کنند کافی است کمال استفاده را از شب قدر ببری آن موقع بار دگر امتحان کن و ببین می توانی پرواز کنی.
شب های قدر فراموشم نکنید عجیب برای پرواز ملتمس دعام.
یا حق
شده تا حالا واسه گرفتن نون یک تا دو ساعت توی صف بایستید تا نوبتتون بشه و توی حین همین ایستادن آدمای مختلفی رو ببینید که پنج تا پنج تا، ده تا ده تا نون بگیرن و بعد نونا رو بدون خنک کردن روی هم بذارن و هر چی زودتر از اون نونوایی بزنند بیرون. این مقدمه شروع صحبت و درد دلیه که امروز دارم...........
بعضی وقت ها همین طور که توی خونه نشستین و توی چرت هستین یه دفعه یکی با صدای نتراشیده داد می زنه:نون خشکیه، نون خشکه می خریییییم... و بعد شما بلند می شین و هرچی نون توی خونه دارین رو توی یه کیسه می ریزین و بهش می فروشی تا حداقل دشت امروزش رو کرده باشه و از این کوچه بره.
حالا فکر می کنین چطوری می شه اون نونایی که اون روز توی اون صف واسه خریدنش یه یکی دو ساعتی معطل شدی و اتفاقاً خیلی هم تازه بود رو باید به نون خشکی بفروشی. مسلمه، وقتی نون رو همین طوری چند تا چند تا روی هم می ذاریم و بدون این که خنک بشه فکر فرار هستیم بیات می شه و بعد از یه وعده غذایی دیگه قابل خوردن نیست. از قدیم شنیده ایم که می گوین نون برکت سفره است و نباید به نون بی احترامی بشه (البته در مو سپد کرده ها کاملا قابل رویته) اما چی شده که انقدر نسبت به این برکت بی تفاوت شده ایم، کافیه یه سری به آمار بزنین بیش از 30 درصد از نونایی که نونواها می پزنند به صورت ضایعات هدر می رن یعنی چیزی نزدیک به 660 میلیارد تومن!!!!!!!!!!!!!1
فکر می کنین این همه سرمایه چرا هدر می ره، به نظر من خود این یارانه نونی که دولت می ده مهمترین عامله، چرا که وقتی نون به راحتی سر سفره مردم می یاد کسی قدر اون رو نمی دونه و خیلی راحت با دور ریختنش کنار می یان. عامل بعدی کیفیت پخت پایین نونوایی هاست هر چه کیفیت پخت بهتر باشه به تبع اون کیفیت و دوام نون هم بیشتر می شه پس دور ریزش هم کم می شه، مورد بعدی کیفیت پایین خود آردهاست کافیه یه سری به نونوایی های با آرد آزاد بزنین اون موقع فرق آرد و کیفیت رومی فهمین و در ضمن خود جوش شیرین هم دلیل دیگه ای برای پایین آمدن کیفیت نونه، و مهمترین عامل قیمت بالای خرید نون خشکه توسط نون خشکی هاست آخه اگه اونا نون رو ارزون بخرن مردم فکر بازگشت درصدی از پولی که بابت خرید نون خرج کردن نمی افتن و دوری ریزی نون کمتر می شه ولی انصافا از همه این حرفا که بگذریم هیچی نون سنتی نمی شه. کافیه یه تکه نون سنتی و محلی بذران جلوم مطمئن باشین ظرف چند ثانیه اثری از اون نمی بینید شما چی.... بفرمایید
اما بد نیست یه خاطره از مامانِ مامان بزرگم تعریف کنم که بی ربط با این ماجرا نیست. می گفت یه روزی یکی از زن های همسایه که خیلی هم اهل اسراف بودن یه گونی بزرگ نون خشک واسه مصرف آورد و وقتی به نونای توی گونی نگاه کردم دیدم هنوز این نونا قابل استفاده است، نونا رو یه گوشه ای از حیات می ذراه و پیش خودم می گه باشه اگه یه مستحق پیدا بشه نونا رو بهش می دم. ازقضا قحطی می یاد (این جریان مربوط به اشغال ایران در زمان جنگ جهانیی دوم توسط انگلیس و روسیه است) و اون خونواده محتاج شدن، یه روز همون زن همسایه با گریه اومد دم در می نالید و درخواست کمک می کرد و می گفت داریم از گرسنگی می میریم، مامان مامان بزرگم اول نصیحتش می کنه و بعد می ره یه گونی نون خشک واسه اش می یاره می گه: این همون گونی که چند وقت پیش واسه خوراک آوردی. ظاهرا بعد از اون ماجرا اون خونواده بیشتر قدر نعمات خدا رو می دونن و از اون ور پشت بوم می افتند و تبدیل به یه آدم خسیس و بسیار صرفه جو می شوند.
کافیه یه روز نون رو ازمون بگیرن خدا می دونه اشک هممون در می یاد و فکر می کنم بهترین راه هم همینه. نظر شما چیه دوست عزیز...........
عزت زیاد
شاید خیلی از شما دوست داشته باشید حداقل یه تخته فرش توی خونه داشته باشید و روی اون دراز بکشید و خیالتون رو در گل بته هایش غرق کنید و یا روی آن بشینید و برید تا عالم ناکجا آباد را سیر کنید. فرش دستباف زیبا است. به زیبایی برگ گل و به زیبایی پادشاه فصل ها. اما شده تا حالا به این فکر کنید که فرش دستباف از کجا آمده؟ بافنده اش کیه؟ اصلاً فرش رو چند می فروشه؟ حتماً درآمد زیادی داره، آخه شنیده ایم فرش ایرانی رو تو اروپا و آمریکا و شرق آسیا رو هوا می زنند.
اما ای دوست! شاید آنچه در ذهن می گذرانی با حقیقت فاصله چند ده هزار کیلومتری داشته باشه، من خودم چند سال بافندگی می کردم و می دانم اونا با چه مشکلاتی روبه هستند. از صبح علی الطلوع بعد از خروس خون بلند می شن با گفتن یه بسم الله مخلصانه می رن روی دار قالی و تا شب بکوب می بافند. حالا حساب بکن یه مادر هم باید مهر مادریش رو به بچه اش برسونه هم باید پخت و پز و نظافت بکنه و هم باید قالیبافی بکنه، خدا می دونه اگه تا شب نبافن محتاج دیگران می شن و مجبورن بی خیال عزت و غرورشون بشن، تازه بهداشت تن و روان رو که به این جریان اضافه کنی که دیگه می شه فیلم هندی، فکرش رو بکن از صبح تا شب کوچیک و بزرگ، پیر و جوون همین طور باید یکسره چشم به رنگ های تند و نرم بزنند به نظرت چشمی دیگه واسه اونا باقی می مونه یا نه؟ که متاسفانه همشون توی سن میانسالی یا آب مروارید می یارن یا باید عینک ته استکانی بزنند، یکی دیگر از مشکلات بهداشتی ریشه های معلق در هواست که سم مهلکی برای گلوست، یا چندین ساعت سیخ نشستن که بین مهره ها فاصله می اندازه، یا رعشه ای که در پیری به سراغشون می یاد.
متاسفانه نه توی صنف دستبافان فرش و جاجیم و گلیم بلکه توی تموم اصناف واسطه ها و دلالان هستن که نونشون چربه و کارگران بیچاره و مستحق. یه فرش دستباف (کرک یا پشم) که 6 یا 7 ماه وقت می بره خیلی برای قالیباف داشته باشه 600 یا 700 هزار تومان! به نظرت این کفاف یه خونواده 6،5 نفری رو می ده. دیگر بافته های فرش که توسط دیگر کشورهای تولید می شه، جای فرش دستباف ایرونی رو گرفته، این در حالیه که ایران هنوز در تولید این محصولات جدید حرکتی انجام نداده و سازمان میراث فرهنگی ، گردشگری و صنایع دستی و وزارت بازرگانی که جدی ترین متولی این کارند باید اقداماتی جدی مثل تهیه نقشه های زیبا و نیاز سنجی شده از بازار خارج، رنگ های با دوام و خوش رنگ تر و خارج کردن کارگاه های خانگی از بن بست و تبدیل آنها به کارگاه صنعتی انجام بدند
مسئولین بدانند جوانان امروزی روستایی دیگه علاقه ای به قالیبافی ندارن چون می دانند نه درآمد درست و حسابی داره و نه سلامتی برای آدم می ذاره. پس چه خوبه آقایون دلسوز یه فکری به حال این هنر مهجور مانده بکنن، خلاصه یه روزی می شه که افسوس می خوریم، مطمئن باشید. شما چی فکر می کنید؟
حال که ماه در چشمان من هبوط کرده
و ستاره در دلم جا خوش
منتظر مهر هستم که بتابد
بر دل تارک من
تا در این دنیای غم افزا
جاودانه و ثابت قدم شوم
و از قفسی که بر دورم تنیده اند
رها شوم
و پرواز کنم
ای ماه برقص
ای ستاره بدرخش
و ای مهر
بتاب
که اکنون فصل بهارِ دل است
ومن شکوفه
خدا کند که مرغان طماع
هوس مهمانی به سرشان نزد
چرا که جزء چند شاخه برگ ...
هر سال بساط همیشگی پس از سفره افطار تماشای دسته جمعی سریال ها از شبکه های مختلف سیما است. سریال هایی که فقط برای عدم کسب فیض در ماه مبارک رمضان کلید خورده اند، سریال هایی که شاید مسبب اصلی برچیده شدن خیلی از این جلسات قرآن و شرکت در نماز جماعت ها شده اند (باور نداری دو دقیقه پای حرف بزرگتر بشین).اما از این درد دل ها که بگذری قرض من از درج این مطلب بررسی سریال های ماه رمضان از شبکه های سیماست:
سریال های ماه مبارک مضمونی خانوادگی، عشقی و در مخلص کلام به اصطلاح اجتماعی دارن که پر کردن وقت مردم مهمترین دغدغه شان است که حتما باید به 30 قسمت کشیده بشه. چند سال معدودیه که صداوسیما با نشستن آقای ضرغامی در مسند ریاست، رویه و رویکرد به اصطلاح دینی به برنامه ها و سریال های تلویزیون داده است مثلاً خانم ها غالبا در هر نقشی که باشند (منظور خانم یا دختر پولداره) نباید حتی یک تار موش پیدا باشه (خوب خدا خیرشون بده،خیلی وقت بود داد می زدیم) یا توی هر سریال باید حتما یک نفر در نقش حاج آقا یا یک شخص مومن باشه، فرقی هم نمی کنه که چقدر دیالوگ هاش مقبول و فنی باشه، صدای اذان از پایه های اصلی فیلمه (بازم خدا خیرشان بده). هر چند این حرکات بسیار ارزنده و جای تشکر دارد اما دیمی کار کردن و مسئولیت از سر باز کردن (این که به هر نحو و شکلی که شده توی فیلم باید دین دیده شود) حرفی دیگر.
از روده درازی هم که بگذریم نوبت به بررسی چند جمله ای سریال ها می رسه:
شبکه اول سیما: صاحبدلان- توی این سریال دو برادر یکی مال مردم خوار و پولدار و دیگری بی پیرایه و زاهد روبروی هم قرار می گیرند. و جالب اینجاست کم مانده خلیل ادعای پیامبری کنه و نعوذ بالله خودش رو نماینده تام الاختیار خدا معرفی کنه. از شیخ رجبعلی خیاط شنیده بودیم اما به این غلظتش رو خبر نداریم.
شبکه دوم سیما: آخرین گناه- دکتر مودت (حمید پگاه) محور این سریاله و چشمی رو که از طریق عمل بدست آورده بصیرت از آب درآمده و با این سلاح!!! می خواد بره به جنگ آدم بدها. کار به جایی رسید که sms ها بهانه جدیدی رو پیدا کرده اند مثل ثبت نام برای چشم آقای بهجت و ... ، واقعا ارزش این نعمت الهی این مقدار است که با پیوند بتواند خاصیت الهی خود را حفظ کند!!!
شبکه سوم: زیرزمین- طبق روال هر سال این شبکه سریالی با درون مایه طنز رو واسه این ماه آماده پخش کرد که جریان کلاه برداری و نامردی به خلق الله رو به تصویر می کشه که بازی زیبای اویسی آدمی رو مجبور به نشستن می کنه. ولی خودمونیم این رسانه ملی آموزشگاه خوبی واسه کسب تخصص هایی مثل : دزدی و کلاشی و مال مردم خوریه، ان شاء الله که بد آموزی برای مردم و آموزش تکمیلی واسه دزدا نداشته باشه.
شبکه تهران: بوی خوش زندگی- داستان این مجموعه از این قراره: مجتبی، رضا و سیامک توی خونه دانشجویی به همراه عمو رستم زندگی میکنن. مجتبی دانشجوی رشته زبان انگلیسی است که در کنار تحصیل به عنوان پیک در یک پیتزا فروشی کار میکنه. رضا هم که دانشجوی رشته پزشکی است، بعد از ظهرها در یک کارواش کار میکنه. سیامک هم که دانشجوی رشته ادبیات فارسی است، گاهی مسافر کشی میکنه. این سه شخصیت هر یک داستان خود را دارن. در مقطعی از داستان سرقت موتور مجتبی باعث میشود که همه برای حل مشکل او به فکر بیفتند...اما نکته ظریف این سریال بازی تصنعی پویا امینی در نقش یه جوون مومنه که من به شخصا دلزده می شم اگه این نقش رو کمی بی دین تر شخصیت پردازی می کردن و در حاشیه اون مقولههههه دین رو چاشنیش می کردن اثر بخش تر بود.
شاید حق مطلب ادا نکردم که فکر می کنم به خاطر کم وقتی و گزیده گویی بود. خوشحال می شم نظر بدید.
یکدیگر را دوست بدارید ،
اما از عشق زنجیر مسازید :
بگذارید عشق همچون دریایی مواج میان ساحلهای جانتان در تموج و اهتزاز باشد .
جامهای یکدیگر را پر کنید اما از یک جام منوشید .
از نان خود به یکدیگر هدیه دهید اما هر دو از یک قرص نان تناول مکنید .
با شادمانی باهم برقصید و آواز بخوانید اما بگذارید هر یک برای خود تنها باشید .
همچون سیمهای عود که هر یک در مقام خود تنها است ،
اما همه با هم به یک آهنگ مترنمند .
دلهایتان را بهم بسپارید اما به اسارت یکدیگر ندهید .
زیرا تنها دست زندگی است که می تواند دلهای شما را در خود نگاه دارد .
در کنار هم بایستید اما نه بسیار نزدیک :
از آنکه ستون های معبد به جدایی بار بهتر کشند ،
و بلوط و سرو در سایه هم به کمال رویش نرسند
جبران خلیل جبران